فیک جیمین [ اشنایی عجیب ] p13
*از زبان یونا*
امروز خیلی خیلی دنبال کار گشتم و بلاخره یکی پیدا کردم... یک کمپانی نیاز داشت تا کسی برای نظافت پله ها به اونجا بره و هر روز پله هارو تمیز کنه.. درسته شغل خوبی نبود اما نسبت به اینکه وضع مالی دوتامون افتضاحه گفتم که به سومین هم خبر بدم
زنگ زدم به سومین
یونا: الو سومین یه خبر خوب
سومین: چی شده؟
یونا: مطمعنم خوشحال میشی
سومین: الان هیچ چیز بجز پیدا کردن کار خوشحالم نمیکنه
یونا: پس...... میدونستی که یه شغل جدید پیدا کردیم؟!!!!!
سومین: شوخی میکنی؟
یونا: نه!!
سومین جدی میگییییییی؟!!!!!!!!!!
یونا: ارهعهعهههههههه!!!!!!
سومین: جیغغغغغغغغغغغغغغغ.. حالا چی هست؟
یونا: نظافت پله ها و راهرو یک کمپانی... دستمزد خوبی هم داره
سومین: خب چقدر؟
یونا: ماهانه حدود 1000 وون
سومین: نسبت به کارش خوبه.. خب از کی شروع کنیم
یونا: از امروز
سومین: امروز؟! ساعت چند شروع کنیم
یونا: گفتن ساعت 4 عصر
سومین: الان ساعت 3 ظهره!! بدو اماده شو!!
یونا: اوه راستی بریم
اماده شدم که برم.. سونهی اومد توی اتاق
سونهی: چرا اماده شدی؟؟
سومین: اوه ببخشید فراموش کردم بهت بگم، برای نظافت توی یه کمپانی با یونا استخدام شدیم و الان درحال کارم.. خیلی یهویی شد
سونهی: این خبر خوبیه تبریک میگم بهت
سومین: ممنون.. من باید برم برای نظافت.. میبینمت
سونهی: میبینمت قشنگم
و لپشو بوسیدم و رفتم
ساعت 4 عصر:
*از زبان سومین*
با یونا وارد کمپانی شدیم... کمپانی پر از کاراموز بود که اکثرا داشتن در موضوعات مختلف تبلیغ میکردن.. توی این همه شلوغی یه نفر اومد و گفت
کارمند: سلام.. شما برای نظافت اومدید؟
سومین: سلام بله.. باید چه کاری انجام بدیم؟
کارمند: مریر این کمپانی به من گفت شمارو راهنمایی کنم.. دنبال من بیاید تا وسایل رو بهتون نشون بدم
و رفتیم و جای وسایل رو بهمون گفت، بعد شروع به تمیز کردن کردیم.. وقتی داشتیم تمیز میکردیم و حرف میزدیم همش صدای زنگ موبایلم میومد اما جواب نمیدادم..
یونا: سومین چرا گوشی رو جواب نمیدی؟ طرف خودشو پاره کرد اینقدر زنگ زد
سومین: جیمینه.. نمیدونم ولی دیگه مثل قبل ازش خوشم نمیاد
یونا: برای چی؟!!!
سومین: نمیدونم... از وقتی مدرش اخراجمون کرد حس خوبی نسبت بهش ندارم
یونا: تقصیر اون نیست که.. حالا جواب بده شاید کار واجبی داره
با بی حوصلگی جواب دادم
جیمین: الو سومین
سومین: سلام.. بله کاری داشتی؟
جیمین: میتونیم همو ببینیم؟
سومین: ببخشید سرم شلوغه.. فردا حرف میزنیم
جیمین: ( با ناراحتی )اا.. اوکی مشکلی نیست، پس بعدا حرف میزنیم، خدافظ
سومین: خدافظ
و قطع کردم.. احساس کردم ناراحت شد و ذهنم خیلی درگیر این قضیه بود که چه کاری با من داشت.. اما به کارم ادامه دادم و چیزی به روی خودم نیووردم
ادامه پارت بعد......
امروز خیلی خیلی دنبال کار گشتم و بلاخره یکی پیدا کردم... یک کمپانی نیاز داشت تا کسی برای نظافت پله ها به اونجا بره و هر روز پله هارو تمیز کنه.. درسته شغل خوبی نبود اما نسبت به اینکه وضع مالی دوتامون افتضاحه گفتم که به سومین هم خبر بدم
زنگ زدم به سومین
یونا: الو سومین یه خبر خوب
سومین: چی شده؟
یونا: مطمعنم خوشحال میشی
سومین: الان هیچ چیز بجز پیدا کردن کار خوشحالم نمیکنه
یونا: پس...... میدونستی که یه شغل جدید پیدا کردیم؟!!!!!
سومین: شوخی میکنی؟
یونا: نه!!
سومین جدی میگییییییی؟!!!!!!!!!!
یونا: ارهعهعهههههههه!!!!!!
سومین: جیغغغغغغغغغغغغغغغ.. حالا چی هست؟
یونا: نظافت پله ها و راهرو یک کمپانی... دستمزد خوبی هم داره
سومین: خب چقدر؟
یونا: ماهانه حدود 1000 وون
سومین: نسبت به کارش خوبه.. خب از کی شروع کنیم
یونا: از امروز
سومین: امروز؟! ساعت چند شروع کنیم
یونا: گفتن ساعت 4 عصر
سومین: الان ساعت 3 ظهره!! بدو اماده شو!!
یونا: اوه راستی بریم
اماده شدم که برم.. سونهی اومد توی اتاق
سونهی: چرا اماده شدی؟؟
سومین: اوه ببخشید فراموش کردم بهت بگم، برای نظافت توی یه کمپانی با یونا استخدام شدیم و الان درحال کارم.. خیلی یهویی شد
سونهی: این خبر خوبیه تبریک میگم بهت
سومین: ممنون.. من باید برم برای نظافت.. میبینمت
سونهی: میبینمت قشنگم
و لپشو بوسیدم و رفتم
ساعت 4 عصر:
*از زبان سومین*
با یونا وارد کمپانی شدیم... کمپانی پر از کاراموز بود که اکثرا داشتن در موضوعات مختلف تبلیغ میکردن.. توی این همه شلوغی یه نفر اومد و گفت
کارمند: سلام.. شما برای نظافت اومدید؟
سومین: سلام بله.. باید چه کاری انجام بدیم؟
کارمند: مریر این کمپانی به من گفت شمارو راهنمایی کنم.. دنبال من بیاید تا وسایل رو بهتون نشون بدم
و رفتیم و جای وسایل رو بهمون گفت، بعد شروع به تمیز کردن کردیم.. وقتی داشتیم تمیز میکردیم و حرف میزدیم همش صدای زنگ موبایلم میومد اما جواب نمیدادم..
یونا: سومین چرا گوشی رو جواب نمیدی؟ طرف خودشو پاره کرد اینقدر زنگ زد
سومین: جیمینه.. نمیدونم ولی دیگه مثل قبل ازش خوشم نمیاد
یونا: برای چی؟!!!
سومین: نمیدونم... از وقتی مدرش اخراجمون کرد حس خوبی نسبت بهش ندارم
یونا: تقصیر اون نیست که.. حالا جواب بده شاید کار واجبی داره
با بی حوصلگی جواب دادم
جیمین: الو سومین
سومین: سلام.. بله کاری داشتی؟
جیمین: میتونیم همو ببینیم؟
سومین: ببخشید سرم شلوغه.. فردا حرف میزنیم
جیمین: ( با ناراحتی )اا.. اوکی مشکلی نیست، پس بعدا حرف میزنیم، خدافظ
سومین: خدافظ
و قطع کردم.. احساس کردم ناراحت شد و ذهنم خیلی درگیر این قضیه بود که چه کاری با من داشت.. اما به کارم ادامه دادم و چیزی به روی خودم نیووردم
ادامه پارت بعد......
۳.۷k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.